یکپارچه سازی مؤلفههای ضروری تغییر رفتار (قسمت سوم)
آگاهی از حواس و واکنشهای بدنی با توجه به شدت و آستانه آگاهی افراد متفاوت است. به این ترتیب استرس که با احساسات زمخت همراه است، از تشخیص احساس های ظریف ممانعت می کند.
بافتی که در آن حسهای بدنی تجربه می شوند، مهم است. بسته به توانایی فرد در آگاهی بدنی، حسی که برای فردی ظریف است، ممکن است برای دیگری شدید به نظر برسد. علاوه براین بسته به آستانه آگاهی فعلی فرد، حس بدنی خنثی در نقطه خاصی از بدن گاهی ممکن است خوشایند و گاهی ناخوشایند باشد، به این دلیل که تمرین منظم و ماهرانه به ما امکان می دهد به طور فزاینده ای نسبت به حس های بدنی بسیار ظریف حساس شویم. چیزی که در ابتدای آموزش ممکن است شبیه تجربه از حال رفتن باشد، با پیشرفت مهارت ممکن است شدیدتر به نظر برسد. برحسب آگاهی احشایی افزایش یافته میتوان این مسئله را به بهترین وجه توضیح داد.
بعد از کمی تمرین مراقبه ذهن آگاهی، مواجهه با حسهای خوشایند و ناخوشایند به نسبت آسان است. اما حواس خنثی مستلزم تمرین بیشتری است، تا حدودی به این دلیل که فقدان برجستگی آشکارشان مستلزم توجه مداوم بیشتری است. واکنش کلی به حسهای خنثی شامل تجربه کسل شدن و به هم خوردن تمرکز به علت فقدان تحریک حسی یا احساس خواب آلودگی است. در رفتار هیجان طلبی به طور مشخص بر چنین مسئله ای تأکید میشود.
حس احشایی در آموزش ذهن آگاهی نقش دارد. همان طور که در MiCBT تأکید می شود، مراجعان همان طور که پیوسته تلاش می کنند حس احشایی را توسعه دهند و ادراک خود را از اولین سرنخهای پریشانی ارتقا بخشند، فنون وارسی بدنی را برای دوره های طولانی انجام میدهند. اخیر نشان داده شده که تمرین ذهن آگاهی در گذرگاه های مغزی مورد نیاز برای به کار انداختن آگاهی به حس احشایی، انعطاف پذیریهایی ایجاد می کند و شاید بتوان گفت که انعطاف پذیری عصبی در گذرگاه های پیشانی نیز روی می دهد و آگاهی فراشناختی را ارتقا می بخشد. انعطاف پذیری عصبی عبارت است از ظرفیت نورونها برای سازگار شدن با تغییر محیط. براساس اصول یادگیری ، تعداد پایانه های پیش سیناپسی با توجه به میزان استفاده تغییر کرده و هر تجربه یادگیری پیوند عصبی موجود را تقویت می کند.
اغلب حسهای بدنی به پاسخهای فوری می انجامند و از طریق سیستم اعصاب مرکزی (CNS) تولید می شوند. آگاهی از حواس و واکنشهای بدنی با توجه به شدت و آستانه آگاهی افراد متفاوت است. به این ترتیب استرس که با احساسات زمخت همراه است، از تشخیص احساس های ظریف ممانعت می کند. به ویژه در مورد پاسخ های خودکار، سیستم اعصاب مرکزی پیوسته رفتار را آغاز کرده یا تعدیل می کند، بدون اینکه الزاما به دانش هشیار ما نیازی داشته باشد. خاراندن خودکار خود بعد از احساس گزش مثال واضحی است، مثال دیگر طی خواب است، هنگامی که دریافتمان از رویدادهای حسی بسیار خارج از آگاهی است . وز وز مگس در اطراف سر، ممکن است موجب حرکت دستمان در جهت صدا شود و حشره را دور کند، در عین حال به نظر می رسد که کاملا خواب باشیم. از آنجا که مغز هنگام تولد طوری سیم کشی نشده است که به وز وز مگس پاسخ خاص بدهد (نوزادان از این صدا بیزار نیستند)، پس بعد از چند بار گزیده شدن توسط مگس و حس خارش بعد از آن، سیستم اعصاب مرکزی آموخته است مطابق بیزاری اولیه هشیارمان به آن واکنش نشان دهد. هنگام خواب، با سرد شدن هوا، با وجود فقدان هشیاری آگاه ، بدن احساس سرما می کند و دستها پتو را به روی گردن و شانه می کشند. چه کسی این دستور را میدهد؟ بر پایه الگوهای اکتسابی واکنش، رفتار واکنشی می تواند چه در خواب و چه بیداری، ناهشیار باشد. به زبان ساده ، صدور واکنش در قبال نحوه ارزشیابی است.
واکنشها می توانند آشکار یا نا آشکار باشند و طی پاسخهای کلامی یا فیزیکی، سرکوب یا ابراز شوند. رویدادهای ذهنی (مانند گفت و گوی درونیه) که به طور کلامی یا فیزیکی به فعل در می آیند نیز می بایست لحاظ شوند. برای مثال در درمان اعتیاد «نقطه عطف ریزش عبارت است از واکنش آزمودنی به اولین لغزش خود» . فرایندی که طی آن یک واکنش ذهنی به اجرا در می آید، جزئی از خودکاری شناختی است. برای همه افراد، ماهیت چرخهای کل فرایند بر پایه تعامل بین مؤلفههای کارکردی قرار دارد . این قضیه به صراحت در مورد مبتلایان به اختلال هراس panic صادق است. به محض اینکه احساسات جسمی مرتبط با شرایط راه انداز حمله (مثلا مور مور شدن دست، تنگی و فشار در قفسه سینه و غیره) به آستانه آگاهی فرد برسد، افکار واکنشی (اغلب فاجعه آمیز) به طور فزاینده بارز می شوند. خواننده می تواند از مرور جامع پیشینه پژوهشی اختلال هراس بوتون بهره ببرد و بدون تردید نظریه یادگیری مدرن را با تعدادی از مفروضات مترقی الگوی حاضر پیوند بزند .
براساس الگوی هراس کلارک (۱۹۸۶)، پسخوراند واکنش ها به سیستم، به عنوان دروندادی تازه عمل می کند. الگوی ذکرشده، این فرایند تقویت تداوم بخش را در مورد همه پاسخهای آموخته شده قابل کاربرد میداند نه فقط در مورد حملات هراس. حتی مقبول ترین ترسها (برای مثال نگرانی والدین در مورد علت تأخیر بازگشت کودک از مدرسه) به عنوان فکرهای هم ظهور با احساسات بدنی (برای مثال فشار و حرکت در ناحیه بطنی و تغییر دما در نواحی مختلف بدن) تجربه میشوند.
یک واکنش ممکن است ظاهر حرکات جسمی بازتاب مانند یک فکر یا الگوی فکری یا یک حرکت (ترکیب فکر، حس بدنی شدید و رفتار آرامش بخش را به خود بگیرد. در ارتباط مستقیم بین حس احشایی و واکنش وجود دارد؛ اول اینکه شدت واکنش به شدت حس بدنی وابسته است. هرچه میزان حس بدنی بیشتر باشد، واکنش نیز به همان مقدار روی می دهد؛ دوم اینکه نوع واکنش به نوع حس بدنی و پیوندهای گذشته بستگی دارد. هرچه حس بدنی به صورت خوشایندتر تجربه شود، واکنش به آن در جهت تداوم و افزایش فراوانی آن حس خواهد بود. هرچه یک حسی بدنی ناخوشایندتر تجربه شود، به همان اندازه واکنش تلاشی در جهت کاهش طول مدت و فراوانی وقوع آن خواهد بود (برای مثال اجتناب). به محض اینکه این الگوی رفتاری آموخته شد، اشتیاق به حسهای خوشایند و نفرت از حس های ناخوشایند (چه حسهای عینی و چه ذهنی) ظاهر می شود. شوق و نفرت، چه آموخته شده و چه ذاتی به هر دو نوع از حسهای بدنی خوشایند و ناخوشایند و آشفتگی روانی مرتبطند. این توجیه پدیدارشناختی نه تنها با اصول اولیه نظریههای یادگیری به ویژه نظریه های شرطی سازی عامل جور در می آید، بلکه بر حلقه گمشده در رمزگشایی اصول شرطی سازی نیز تأکید دارد؛ یعنی تقویت به حس احشایی وابسته است.
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاریفرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیدهدار، صص27-24، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}